به گزارش پایگاه خبری پیام خبری، وقتی زیگموند فروید در اواخر قرن نوزدهم از «ناخودآگاه» سخن گفت، جهانی را به حیرت واداشت. ایدهای که ریشههای رفتار ما را به اعماق پنهان ذهن پیوند میزد، نهتنها روانشناسی که ادبیات، هنر و حتی فرهنگ عامه را دگرگون کرد. اما امروز، بیش از یک قرن بعد، رواندرمانی پویشی – که وارث مستقیم ایدههای فروید است – در معرض پرسشی بیرحمانه قرار گرفته؛ آیا این روش درمانی چیزی بیش از یک داستانسرایی پرزرقوبرق است؟ منتقدانی چون فردریک کروز و درمانگرانی مثل نیکلاس سرنینگ، هر یک به شیوه خود، به این پرسش پاسخ دادهاند. پاسخهایی که شاید روانپویشی را به لبه پرتگاه فراموشی نزدیکتر کردهاند.
فروید زیر ذرهبین منتقدان
فردریک کروز، استاد ادبیات و منتقد سرسخت روانکاوی، بیش از نیمقرن از عمرش را صرف افشای آنچه «توهم فرویدی» مینامید کرد. برای کروز، روانکاوی نه یک علم، که یک شبهعلم بود؛ مجموعهای از ادعاهای اثباتناپذیر که فروید با اعتمادبهنفسی شاعرانه به جهان عرضه کرد. او در کتاب «فروید: ساختن یک توهم» مینویسد که فروید نهتنها دادههایش را دستکاری میکرد، بلکه بیمارانش را به پذیرش روایتهایی درباره گذشتهشان وامیداشت که گاه هیچ پایهای در واقعیت نداشت. کروز معتقد بود رواندرمانی پویشی، که بر مفاهیمی چون سرکوب و تعارضهای کودکی تکیه دارد، بیش از آنکه درمان کند، بیماران را در تلهای از تفسیرهای ذهنی گرفتار میسازد. اما نقد کروز فقط به فروید محدود نبود. او به درمانهای مبتنی بر «خاطرات بازیافته» هم تاخت؛ روشهایی که در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ مدعی بودند میتوانند خاطرات سرکوبشده آزارهای کودکی را بازیابی کنند. کروز این روشها را خطرناک میدانست، چون بهجای شفابخشی، بیماران را به تولید خاطرات جعلی سوق میدادند. برای او، روانپویشی نهتنها بیفایده، که گاهی ویرانگر بود.
روانکاوی از دیدگاه یک درمانگر
در نقطه مقابل، جورج سرنینگ، رواندرمانگر با سابقه، از تجربه انسانی و تاثیر عمیق روانکاوی سخن میگوید. او تأکید میکند که این روش، فرصتی بینظیر برای شنیدهشدن، درکشدن و بازبینی تجربههای زیسته فراهم میکند. برخلاف کروز که نگاهش بیرونی و انتقادی است، سرنینگ با بدن و جان خود تجربه کرده است که چطور فرایند کند و گاه دردناک روانکاوی، میتواند به کشف علتهای رنج درونی کمک کند.
او بر این باور است که دنیای روان انسان، پیچیدهتر از آن است که فقط با درمانهای کوتاهمدت و تمرینهای رفتاری ساده قابل اصلاح باشد. روانکاوی، حتی اگر با چالشهایی همراه باشد، هنوز هم برای بسیاری افراد یک راه مهم برای شناخت خود و رهایی از تکرارهای ناخودآگاه است.
از نظریه تا انسان: تجربه سرنینگ
در سوی دیگر این ماجرا، نیکلاس سرنینگ، درمانگری که خود زمانی شیفته نظریههای رواندرمانی بود، روایتی متفاوت ارائه میکند. او در مقالهاش که در ترجمان با عنوان «اراجیف روانپویشی» منتشر شد از سفری شخصی سخن میگوید: سفری از پایبندی به چارچوبهای نظری به سوی آزادی از آنها.
سرنینگ نمیگوید روانپویشی بیارزش است، اما معتقد است که نظریهها (از فروید تا یونگ و دیگران) اغلب درمانگر را از شنیدن واقعی مراجع بازمیدارند. او مینویسد: «وقتی نظریه را کنار گذاشتم، تازه توانستم مراجعانم را ببینم؛ نه بهعنوان نمونههایی از یک مدل، بلکه بهعنوان انسانهایی با داستانهای منحصربهفرد.» برای سرنینگ، روانپویشی زمانی به «اراجیف» بدل میشود که درمانگر را به جای همدلی و حضور، به تحلیلهای بیپایان از ناخودآگاه یا گذشته سوق دهد. او از جلساتی میگوید که در آنها، بهجای جستوجوی ریشههای کودکی یک اضطراب، به مراجعش کمک کرد تا معنای زندگیاش را در لحظه اکنون بیابد. این تغییر، اگرچه ساده به نظر میرسد، برای سرنینگ انقلابی بود.
کدام روش مؤثرتر است؟
اگر کروز و سرنینگ را دو سر یک طیف ببینیم (یکی با نقدی تند و علمی، دیگری با تأملی انسانی و تجربی) هر دو به یک حقیقت تلخ اشاره میکنند: رواندرمانی پویشی در دنیای امروز با چالشی بزرگ روبهروست.
در سالهای اخیر، روانشناسی مدرن بیشتر به سمت روشهای مبتنی بر شواهد علمی حرکت کرده است. درمانهایی مثل شناختی رفتاری (CBT) با هدف تغییر افکار منفی و اصلاح رفتارها، توانستهاند در مدتزمان کوتاهتری نتایج ملموستری ارائه دهند. این روشها هم مقرونبهصرفهتر هستند و هم برای طیف وسیعتری از مشکلات روانی به کار میروند.
اما آیا این به معنای پایان روانپویشی است؟ شاید نه. هنوز درمانگرانی هستند که معتقدند کاوش در ناخودآگاه، هرچند کند و پرهزینه، میتواند به درک عمیقتری از خود منجر شود. حتی سرنینگ، با همه انتقادهایش، نمیگوید نظریهها بیفایدهاند؛ او فقط میخواهد درمانگران از قید آنها رها شوند و به صدای انسان روبهرویشان گوش دهند.
روانکاوی در برزخ
امروز روانکاوی در موقعیتی پیچیده قرار گرفته است. نه میتوان آن را بهطور کامل کنار گذاشت، نه میتوان مانند گذشته آن را بیچونوچرا پذیرفت. شخصیتهایی مانند کروز معتقدند این روش باید برای همیشه فراموش شود، در حالیکه درمانگرانی مانند سرنینگ میگویند روانکاوی نه یک روش مرده، بلکه روشی است که نیاز به بازخوانی و روزآمدسازی دارد.
شاید فروید دیگر قهرمان روانشناسی نباشد، اما پرسشهایی که مطرح کرده همچنان زندهاند: ریشه اضطرابهایمان چیست؟ چگونه ناخودآگاه بر تصمیمهایمان تأثیر میگذارد؟ گذشته چگونه آینده ما را میسازد؟ شاید پاسخ به این پرسشها دیگر در قالب کلاسیک روانکاوی نباشد، اما نمیتوان منکر شد که روان انسان هنوز هم رازهایی دارد که با رویکردهای صرفا رفتاری قابل حل نیست.
در نهایت، روانکاوی همچنان در حال دستوپنجه نرمکردن با گذشته پرافتخار و آیندهای نامعلوم است؛ آیندهای که در آن یا دوباره احیا خواهد شد، یا بهعنوان روایتی تاریخی از علم روانشناسی باقی خواهد ماند.