ابرزن

تصویر زن انقلابی در ذهن بسیاری از ما، زنی است با چفیه و پرچم، در کنار مردان در صحنه‌های اجتماعی حاضر می‌شود، اما در خانه، همان نقش سنتی مادر و همسر را ایفا می‌کند. این تصویر ایده‌آل، برای بسیاری از زنان امروز به کابوسی تبدیل شده است؛ کابوس انجام مسئولیت‌های سنتی در خانه، در کنار ایفای نقش‌های مدرن در جامعه. این گزارش به واکاوی این تضاد می‌پردازد که چگونه آرمان والای انقلاب برای زن ایرانی، در عمل به بار سنگینی بر دوش او تبدیل شده است. روایتی از زنانی که هر روز باید میان نقش‌های متضاد در نوسان باشند؛ از مدیر توانمند در محل کار تا مادر فداکار در خانه، از کنشگر اجتماعی تا همسر همراه. این گزارش نشان می‌دهد که حل این معضل، نه با فشار بیشتر به زنان، که با بازتعریف نقش مردان در خانواده و جامعه ممکن است.

به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ انقلاب اسلامی با ارائه «الگوی سوم»، رسالت اجتماعی زن را در کنار حیات خانوادگی تعریف کرد؛ الگویی که بر تکلیف مشترک زن و مرد در اهتمام به امور مسلمین استوار است. این ایده، بازتعریفی رادیکال از نقش زن در جامعه و خانواده بود که فراتر از کلیشه‌های سنتی یا اقتباس صرف از الگوهای غربی، به دنبال ایجاد هویتی مستقل و اثرگذار برای زن در تمامی عرصه‌های حیاتی جامعه بود. «الگوی سوم» به روشنی بر این نکته تأکید داشت که زن، نه صرفاً یک خانه‌دار و مادر، و نه صرفاً یک نیروی کار در جامعه، بلکه موجودیتی چندبعدی است که توانایی و حق مشارکت در ابعاد مختلف زندگی اجتماعی و سیاسی را داراست، در حالی که نقش بنیادین خود را در خانواده نیز حفظ و ارتقاء می‌بخشد. اساس این الگو، بر مفهوم «تکلیف مشترک» استوار بود؛ یعنی اینکه هم مرد و هم زن، هر دو در قبال سعادت و پیشرفت جامعه مسلمین، وظایفی بر عهده دارند و نباید این مسئولیت را به دیگری حواله کرد. این رویکرد، تلاش داشت تا از یک سو، کلیشه‌های زنانه را که او را به کنج خانه محدود می‌کردند، بشکند و از سوی دیگر، از انحرافاتی که مشارکت زنان در جامعه را به نفی هویت خانوادگی‌شان منجر می‌ساخت، جلوگیری نماید.

با این حال، تجربه زیسته و مشاهدات میدانی در سال‌های پس از انقلاب، نشان می‌دهد که این ایده بلندپروازانه با دوگانگی و انحرافاتی جدی مواجه شده است. این دوگانگی به دو شکل خود را نمایان ساخته است: یا زن به تدریج و به شکلی نامحسوس به ایفای صرفاً نقش‌های خانوادگی و سنتی تقلیل یافته است، گویی آرمان مشارکت اجتماعی هرگز مطرح نبوده است؛ و یا، در نتیجه فشارهای ناشی از عدم پذیرش کامل آرمان مشارکت اجتماعی توسط همه ارکان جامعه (به ویژه مردان)، زن خود را در موقعیتی «ابرزن» یافته است؛ یعنی موجودیتی که مجبور است برای برآورده کردن انتظارات متضاد جامعه و خانواده، فشارهای مضاعف و طاقت‌فرسایی را متحمل شود. در این وضعیت، زن هم مسئولیت‌های سنتی خانه‌داری و تربیت فرزند را بر دوش می‌کشد و هم وارد عرصه‌های پیچیده و طاقت‌فرسای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی می‌شود، در حالی که از حمایت و مشارکت همه‌جانبه شریک زندگی خود، یعنی مرد، بی‌بهره است.

این گزارش به بررسی ریشه این پدیده دردناک در غیبت مردان از صحنه مسئولیت‌های خانوادگی و اجتماعی و نقش آن‌ها در شکل‌گیری مفهوم «ابرزن» می‌پردازد. همچنین، راهکار برون‌رفت از این معضل را نه در فشار بیشتر بر زن، بلکه در ارتقاء مسئولیت‌پذیری مردان در تمامی ابعاد زندگی، از خانه تا جامعه، جستجو می‌کند. این بررسی، با تکیه بر مبانی نظری الگوی سوم و با نگاهی واقع‌گرایانه به چالش‌های پیش روی خانواده و جامعه، سعی در ارائه راهکارهایی عملی برای بازسازی نهاد خانواده و تحقق آرمان مشارکت همه‌جانبه و متوازن زن و مرد در جامعه دارد.


اصل تکلیف مشترک:

انقلاب اسلامی، با ترسیم چشم‌اندازی نویدبخش برای نقش زن در جامعه، مفهوم «الگوی سوم» را به عنوان یک چارچوب نظری و عملی ارائه داد. این الگو، که در بیانات و دیدگاه‌های رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، به کرات مورد تأکید قرار گرفته است، در نقطه مقابل الگوهای غربی (که غالباً بر تقابل زن و خانواده یا نفی هویت زنانه در جامعه تأکید داشتند) و الگوهای سنتی (که زن را به کنج خانه محدود می‌کردند)، قرار می‌گیرد. در قلب این «الگوی سوم»، اصل بنیادین «تکلیف مشترک» نهفته است. این اصل، به صراحت بیان می‌دارد که اهتمام به امور مسلمین، که شامل تمامی جنبه‌های زندگی فردی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی امت اسلامی می‌شود، مختص به مردان نیست. این بدان معناست که زنان نیز، به عنوان عضوی فعال و تأثیرگذار در جامعه، باید احساس مسئولیت عمیقی در قبال سرنوشت جامعه خود داشته باشند و در راستای اعتلای آن گام بردارند.

این نگاه، زن را به مثابه موجودی منفعل یا صرفاً پیرو در عرصه اجتماعی تلقی نمی‌کند، بلکه او را به عنوان یک «فاعل» اجتماعی می‌شناسد که دارای اراده، توانمندی و حق مشارکت در ساختن جامعه‌ای مطلوب است. این تکلیف مشترک، از منظر فقهی و اجتماعی، نه تنها امری روا، بلکه لازم و واجب دانسته شده است. زن، همانند مرد، بخشی از پیکره جامعه است و سلامت، پیشرفت و سعادت جامعه، در گرو مشارکت فعال و مسئولانه همه اعضای آن است. بنابراین، تلقی «اهتمام به امور المسلمین» صرفاً وظیفه‌ای مردانه، یا تقلیل رسالت زن به امور داخلی و خانوادگی، تحریفی آشکار از آرمان‌های بلند انقلاب اسلامی و «الگوی سوم» است. این اصل، در واقع، بازگشت به فطرت و ظرفیت‌های انسانی زن است که در طول تاریخ، گاه به دلیل محدودیت‌های اجتماعی و فرهنگی، سرکوب یا نادیده گرفته شده بود.

ظرفیت مشارکت:
مصادیق «اهتمام به امور المسلمین» در زمانه ما، به واسطه پیچیدگی‌ها و تحولات روزافزون جهان، بسیار گسترده و متنوع شده است. این گستردگی، فرصت‌ها و میدان‌های بی‌شماری را برای مشارکت مستقیم و مؤثر بانوان در عرصه‌های مختلف فراهم آورده است. این مشارکت، صرفاً به اموری سنتی و کلیشه‌ای محدود نمی‌شود، بلکه شامل طیف وسیعی از فعالیت‌های حیاتی است که آینده جامعه به آن‌ها وابسته است.

  • عرصه سیاست: مشارکت زنان در ابعاد مختلف سیاسی، از رأی دادن و حضور در مجامع انتخاباتی گرفته تا ورود به پارلمان، سطوح مدیریتی و حتی حضور در تصمیم‌گیری‌های کلان، امری ضروری است. زنان، با نگاه و تجربه‌های خاص خود، می‌توانند به غنای تصمیم‌گیری‌های سیاسی بیفزایند و منافع اقشار وسیعی از جامعه را نمایندگی کنند. عدم حضور فعال زنان در این عرصه، به معنای نادیده گرفتن بخشی عظیم از جامعه و محدود کردن دامنه تأثیرگذاری نظام سیاسی است

  • عرصه فرهنگ: زنان، به عنوان مربیان نسل‌های آینده و تأثیرگذاران اصلی در شکل‌گیری ارزش‌ها و باورها، نقشی بی‌بدیل در حوزه فرهنگ ایفا می‌کنند. مشارکت آن‌ها در تولید محتوای فرهنگی، نقد آثار هنری، فعالیت در سازمان‌های فرهنگی، و حتی ایفای نقش در تولیدات رسانه‌ای، می‌تواند به ارتقاء سطح فرهنگی جامعه و جلوگیری از تهاجمات فرهنگی بیگانه کمک شایانی نماید.

  • عرصه سلامت: حضور فعال زنان در تمامی سطوح نظام سلامت، از پزشکان متخصص و پرستاران گرفته تا مدیران مراکز بهداشتی و تحقیقات، امری انکارناپذیر و حیاتی است. تجربیات و حساسیت‌های زنان در حوزه سلامت، به ویژه در مسائل مربوط به زنان و کودکان، ارزشمند و غیرقابل جایگزین است.

  • عرصه اقتصاد و علم: مشارکت زنان در عرصه‌های علمی، پژوهشی، و اقتصادی، نه تنها به رشد و توسعه کشور کمک می‌کند، بلکه هویت مستقل اقتصادی آن‌ها را نیز تقویت می‌نماید. این حضور، به معنای رقابت صرف با مردان نیست، بلکه هم‌افزایی و تکمیل ظرفیت‌های یکدیگر در جهت پیشرفت کلی است.

«الگوی سوم»، با تأکید بر این ظرفیت‌های گسترده، زن را به حضوری فعال، مسئولانه و تأثیرگذار در جامعه فرا می‌خواند. این فراخوان، به معنای نادیده گرفتن یا تضعیف نقش خانواده نیست، بلکه برعکس، به دنبال ایجاد تعادلی پویا میان ایفای نقش در خانواده و مشارکت در جامعه است، به گونه‌ای که هیچ یک فدای دیگری نشود.


گزینه‌های ناکارآمد:

پس از طرح «الگوی سوم» و فراخوان انقلاب اسلامی برای مشارکت گسترده زنان در عرصه‌های مختلف اجتماعی، جامعه با یک چالش جدی روبرو شد: چگونه می‌توان این آرمان را به شکلی عملی و بدون انحراف پیاده‌سازی کرد؟ متأسفانه، به دلایل متعدد، از جمله مقاومت‌های فرهنگی، عدم آمادگی ساختارها، و برداشت‌های نادرست از مفهوم «مشارکت»، تنها دو مسیر ناکارآمد پیش روی زنان قرار گرفت که منجر به شکل‌گیری پدیده «ابرزن» شد:

  1. تقلیل رسالت اجتماعی به نقش‌های صرفاً خانوادگی (تحریف ایده): در این مسیر، به جای آنکه ظرفیت‌های زن برای مشارکت اجتماعی شکوفا شود، آرمان «تکلیف مشترک» و «اهتمام به امور المسلمین» به کناری نهاده شد. نتیجه این شد که بسیاری از زنان، تحت فشارهای اجتماعی یا به دلیل نبود فرصت‌های مناسب، به نقش‌های سنتی و کلیشه‌ای خانه‌داری و مادری تقلیل یافتند. گویی فراخوان انقلاب برای مشارکت اجتماعی زنان، هرگز به طور جدی شنیده نشده بود یا به دلیل موانع متعدد، امکان تحقق نیافته بود. این رویکرد، ضمن نقض «الگوی سوم»، منجر به هدر رفتن سرمایه‌های انسانی و استعدادهای درخشان زنان در جامعه شد.

  2. اجبار به جمع جبری خانه و جامعه با پذیرش فشارهای مضاعف: در سوی دیگر، زنانی قرار گرفتند که به ندای مشارکت اجتماعی پاسخ مثبت دادند، اما با یک واقعیت تلخ مواجه شدند: بار مسئولیت‌های خانوادگی، همچنان به طور عمده بر دوش آن‌ها بود و مردان، یا به دلیل برداشت‌های سنتی، یا به دلیل عدم آمادگی فرهنگی، یا به دلیل فقدان سازوکارهای حمایتی، در ایفای نقش خود در خانه و تربیت فرزندان، مشارکت چندانی از خود نشان نمی‌دادند. در نتیجه، زن مجبور شد تا علاوه بر انجام وظایف مادری و خانه‌داری، مسئولیت‌های اجتماعی، شغلی و سیاسی خود را نیز بر عهده بگیرد. این وضعیت، منجر به «جمع جبری» وظایف شد؛ یعنی زن، به طور فیزیکی و ذهنی، مجبور به انجام همزمان وظایف در دو عرصه کاملاً متفاوت و غالباً متضاد بود.

نتیجه جبران افراطی:
این دو مسیر ناکارآمد، پیامدهای ناگواری به همراه داشت. در نتیجه «گزینه اول»، شاهد هدر رفتن پتانسیل عظیم زنان در جامعه و محدود شدن دایره اثرگذاری آن‌ها بودیم. اما در «گزینه دوم»، پیامدهای جدی‌تری مشاهده شد که منجر به پدیده «ابرزن» گردید.

زنان در این شرایط، به یکی از دو حالت زیر دچار شدند:

  • ترک مشارکت اجتماعی: زنانی که توانایی یا تحمل فشارهای مضاعف را نداشتند، ترجیح دادند از میدان مشارکت اجتماعی عقب‌نشینی کنند تا بتوانند به وظایف خانوادگی خود به شکلی مطلوب‌تر عمل کنند. این عقب‌نشینی، به معنای از دست رفتن فرصت‌های ارزشمند برای پیشرفت جامعه و همچنین سرخوردگی و احساس ناکامی در خود زنان بود.

  • تبدیل شدن به «ابرزن»: زنانی که با اراده‌ای قوی و عزم راسخ، اصرار بر ایفای نقش در هر دو عرصه داشتند، ناگزیر شدند خود را به موجودی «ابرزن» تبدیل کنند. این «ابرزن»، فردی است که به شکلی خارق‌العاده، تلاش می‌کند تا هر دو عرصه خانه و جامعه را به صورت همزمان و موفقیت‌آمیز مدیریت کند. او، با روحیه و توانایی‌هایی فراتر از حد معمول، سعی در جبران خلاء حضور و مسئولیت‌پذیری مردان در خانه و جامعه دارد. این وضعیت، به معنای «سوپرمن» شدن زن در دنیای واقعی است؛ توانایی انجام کارهایی که شاید از عهده یک انسان عادی در شرایط متعادل برنیاید.

این «ابرزن»، بار سنگین انتظاراتی را بر دوش می‌کشد که بخشی از آن، ناشی از ضعف ساختاری در جامعه و خانواده، و بخشی دیگر، ناشی از عدم پذیرش مسئولیت همه‌جانبه از سوی مردان است. او، هم باید مادر نمونه، هم همسر ایده‌آل، هم خانه‌دار بی‌نقص، و هم زن موفق اجتماعی، شغلی یا سیاسی باشد. این فشار مضاعف، به تدریج منجر به فرسودگی روحی و جسمی، کاهش رضایت از زندگی، و حتی آسیب دیدن بنیان خانواده می‌شود، چرا که زن، با وجود تلاش بی‌وقفه، احساس می‌کند که نمی‌تواند به تمام انتظارات به طور کامل پاسخ دهد و در نهایت، بازنده این بازی نابرابر است.


نقد سازمان خانواده معاصر:

ساختار خانواده در جامعه معاصر، با چالش‌های عمیقی روبرو است که یکی از بارزترین آن‌ها، «نقصان متصدی» در اداره امور حیاتی آن است. در بسیاری از خانواده‌ها، مشاهده می‌کنیم که سازمان خانواده، به جای آنکه دارای دو «متصدی» فعال و مسئول باشد – یعنی زن و مرد – عملاً تنها یک متصدی، که اغلب زن است، دارد. این وضعیت، به معنای نادیده گرفتن نقش و مسئولیت مرد در خانواده است. «غیبت مردان در خانه» یک واقعیت انکارناپذیر است؛ این غیبت، نه به معنای حضور فیزیکی نداشتن مرد در منزل، بلکه به معنای غیبت او در صحنه مسئولیت‌پذیری، مشارکت فعال در امور خانه‌داری، تربیت فرزندان، و ایفای نقش مؤثر در حوزه عواطف و روابط خانوادگی است.

این سازمان ناکارآمد، زن را در موقعیتی قرار می‌دهد که او باید بار سنگین اداره تمامی امور خانه را به تنهایی بر دوش بکشد. از نظافت و آشپزی گرفته تا مدیریت هزینه‌ها، رسیدگی به امور تحصیلی و تربیتی فرزندان، و حتی برقراری تعادل عاطفی در خانواده، همگی به مسئولیت زن واگذار می‌شود. این در حالی است که مرد، با ادعای تأمین معاش، از مشارکت در سایر جنبه‌های مهم زندگی خانوادگی شانه خالی می‌کند. این تقسیم کار ناعادلانه، نه تنها باعث فرسودگی زن می‌شود، بلکه بنیان خانواده را نیز سست می‌کند. خانواده، به مثابه یک نهاد اجتماعی، نیازمند مشارکت جمعی و هم‌افزایی همه اعضای خود است، نه اینکه صرفاً یک عضو، بار سنگین مسئولیت را بر دوش بکشد.

نیاز به دو متصدی:
اداره کارآمد خانه، تربیت صحیح و بالنده فرزندان، و مدیریت و تقویت عواطف در خانواده، اموری هستند که به هیچ وجه از عهده یک نفر، حتی یک «ابرزن»، به تنهایی برنمی‌آیند. این مسئولیت‌ها، نیازمند مشارکت مسئولانه، تقسیم کار عادلانه، و هم‌افزایی واقعی زن و مرد است. خانواده، در «الگوی سوم»، نباید صرفاً «سازمان خانه‌داری» تلقی شود که متصدی اصلی آن زن است؛ بلکه باید «سازمان زندگی مشترک» باشد که هر دو شریک، در قبال تمامی ابعاد آن، مسئول و پاسخگو هستند.

این به معنای «اختلاط نقش‌ها» به شکلی که کلیشه‌های جنسیتی را به هم بریزد نیست، بلکه به معنای «هم‌افزایی نقش‌ها» است. مرد نباید از ایفای نقش خود در خانه معاف شود، و زن نیز نباید به تقلیل نقش خود در جامعه مجبور گردد. هر دو باید با درک جایگاه و وظایف خود، در جهت تعالی خانواده و جامعه گام بردارند.

  • تربیت فرزند: تربیت نسلی سالم و کارآمد، نیازمند حضور فعال، همدلانه و تأثیرگذار هر دو والد است. الگوی رفتاری مرد در خانه، تأثیر عمیقی بر شخصیت پسران و دختران دارد.

  • مدیریت عواطف: ایجاد فضایی سرشار از عشق، احترام و همدلی در خانواده، وظیفه‌ای مشترک است. مردان باید نقش فعالتری در ابراز محبت، حمایت عاطفی و ایجاد امنیت روانی در خانواده ایفا کنند.

  • امور خانه‌داری: پذیرش مسئولیت در امور خانه‌داری، نه تنها نشانه ضعف مرد نیست، بلکه نشانه بلوغ فکری، تعهد به خانواده و درک اهمیت هم‌افزایی است.

بازسازی اقتدار:
مفهوم «اقتدار» در خانواده، اغلب به اشتباه، به معنای سلطه و اعمال قدرت از سوی مرد تلقی شده است. اما در چارچوب «الگوی سوم» و در مواجهه با پدیده «ابرزن»، اقتدار مرد باید بازتعریف شود. اقتدار واقعی مرد، در «کنشگری مسئولانه» او در خانه و جامعه نهفته است، نه در غیبت و بی‌عملی.

  • نقد کلیشه‌های ناکارآمد: کلیشه‌هایی که مرد را صرفاً نان‌آور و زن را صرفاً خانه‌دار معرفی می‌کنند، منسوخ و ناکارآمد هستند. باید این کلیشه‌ها را شکست و درک کرد که اقتدار مرد، با مشارکت او در تمام ابعاد زندگی خانوادگی و اجتماعی، نه تنها خدشه‌دار نمی‌شود، بلکه ارتقاء می‌یابد.

  • بازسازی موقعیت «اقتدار» مرد کنشگر: مرد مقتدر، کسی است که مسئولیت‌پذیری خود را در قبال خانواده و جامعه به اثبات می‌رساند. او، در کنار زن، ستون خانواده است و با حضور فعال و مشارکت سازنده، اقتدار خود را نه بر زن، بلکه بر مشکلات و چالش‌ها اعمال می‌کند.

  • پدیده ابرزن تنها در غیاب مردان مقتدر و موثر در خانه شکل می‌گیرد. زن، هنگامی به «ابرزن» تبدیل می‌شود که مجبور است خلاء ناشی از غیبت مرد در مسئولیت‌های خانوادگی و تربیتی را پر کند. زمانی که مرد، نقش واقعی خود را به عنوان شریک زندگی و همکار در اداره خانواده ایفا کند، دیگر نیازی به «ابرزن» نخواهد بود.

راهکار اصلی، نه فشار بیشتر بر زن، بلکه ارتقاء مسئولیت‌پذیری مردان در خانه و جامعه است. این ارتقاء، نیازمند تغییر نگرش، بازنگری در الگوهای رفتاری، و آمادگی برای پذیرش نقش‌های جدید و هم‌افزا در خانواده است.


ما ناگزیر از گفتگوی جدی با مردان درباره خانواده و زنان هستیم تا ظرفیت بانوان در عین تعهد به خانواده، از جامعه سلب نشود و سازمان خانواده نیازمند دو متصدی فعال باشد.

«الگوی سوم» انقلاب اسلامی، با در نظر گرفتن ظرفیت‌های بی‌بدیل زن و مرد، چشم‌اندازی را ترسیم کرد که در آن، زن نه تنها در حریم خانواده، بلکه در صحنه اجتماعی نیز نقشی فعال، اثرگذار و متوازن ایفا می‌کند. این الگو، بر پایه «تکلیف مشترک» زن و مرد در اهتمام به امور مسلمین بنا شده است. اما آنچه در عمل شاهد آن بوده‌ایم، انحراف از این مسیر اصیل و شکل‌گیری پدیده‌ای نگران‌کننده به نام «ابرزن» بوده است. این پدیده، محصولی ناخواسته از عدم تحقق کامل آرمان «تکلیف مشترک» و به خصوص، غیبت مردان در عرصه مسئولیت‌پذیری خانوادگی است.

وضعیت کنونی، زن را در دو راهی دشوار قرار داده است: یا تقلیل به نقش‌های سنتی و از دست دادن فرصت‌های اجتماعی، یا تحمل فشارهای مضاعف برای ایفای همزمان نقش در خانه و جامعه. «ابرزن» کسی است که با توانایی‌های خارق‌العاده، سعی در جبران این خلاء دارد، اما این جبران، نه پایدار است و نه سالم. این وضعیت، زن را فرسوده و جامعه را از ظرفیت‌های بالقوه او محروم می‌کند.

راهکار اساسی این معضل، نه در فشار بیشتر بر زن، بلکه در ارتقاء مسئولیت‌پذیری مردان نهفته است. خانواده، به عنوان هسته اصلی جامعه، نیازمند دو «متصدی» فعال و مسئول است. مردان باید به درک عمیق‌تری از وظایف خود در قبال خانواده، تربیت فرزندان، و ایجاد فضایی سرشار از همدلی و مشارکت دست یابند. این امر، نیازمند گفتگوی جدی و صادقانه میان زن و مرد، و میان مردان با خودشان، درباره جایگاه خانواده، نقش زن، و مسئولیت‌های مردانه است.

این گفتگوها باید به بازسازی مفهوم «اقتدار» مرد در خانواده منجر شود؛ اقتداری که نه در سلطه، بلکه در مسئولیت‌پذیری، مشارکت فعال، و هم‌افزایی با زن تعریف می‌شود. زمانی که مردان، نقش خود را به عنوان شریک برابر در اداره خانه و تربیت فرزندان بپذیرند و به آن عمل کنند، دیگر نیازی به «ابرزن» نخواهد بود. ظرفیت بانوان، در عین تعهد به خانواده، نه تنها از جامعه سلب نخواهد شد، بلکه شکوفاتر نیز خواهد گردید. خانواده، در این صورت، سازمانی پویا و بالنده خواهد بود که نیازمند دو متصدی فعال و هم‌افزا است، و هر دو جنس، با ایفای نقش مکمل یکدیگر، به سعادت فردی، خانوادگی و اجتماعی دست خواهند یافت. این بازگشت به روح «الگوی سوم»، کلید عبور از بحران «ابرزن» و ساختن جامعه‌ای متعادل و پویاست.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 3 =

آخرین‌ها