به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ وارد قطعه ۴۲ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) که میشوی، چهره برخی عزاداران برایت آشنا است، چون چند روزی است که آنها را هر روز سر مزار عزیزان شهیدشان میبینی. هر روز سر مزار یکی از شهدا همسری جوان را میبینم که گاهی همراه چند نفر و گاهی فقط همراه مادرش ساعتها کنار مزار همسرش مینشیند و به او نگاه میکند و گه گاهی هم دعا میخواند. از روز اول که تا حال او را دیدهام هر روز جسمش نحیفتر و غم بر چهره اش بیشتر میشود و از بهت روزهای اول خبری نیست. آخر شریک یک ساله خود را از دست داده و چه امید و آرزوهایی برای فرداهای زندگی شان داشته است که حالا همه یک جا زیر خاک دفن شدهاند.
همسر جوانش با نگاهی که از مزار برنمی دارد، میگوید: «راهی بود که خودش انتخاب کرده بود، چون پاسدار بود، فقط غم دوری اش اذیت کننده است.» این شهید پاسدار به همراه تعدادی دیگر از پاسداران به شهادت رسیده بود.
نگاهم را برمی گردانم سمت چند خانم که آرام روی صندلی کنار مزاری نشستهاند. میروم کنارشان؛ روی سنگ را تاج گلی زیبا پوشانده است.
از یکی از خانمها میپرسم شهید از نزدیکانتان است که میگوید: «بله دخترم هست.» عجب صبری دارند این مادران شهدا که همچین شهید و شهیدههایی در دامان خود تربیت کردهاند و الان مقاوم و صبور کنار مزارشان هستند.
با مادر همصحبت میشوم. او خود را «فاطمه تاج آباد» مادر شهیده «هانیه نادری» معرفی میکند. شهیده هانیه ۳۳ ساله، از شهدایی است که در برج اساتید میدان کتاب زندگی میکرده و همسایه شهید دکتر طهرانچی بوده است. همسر هانیه در این حمله زنده مانده است. مادر میگوید: «هانیه متولد سال ۷۱ بود و در واحد روبرویی شهید دکتر طهرانچی زندگی میکردند.
تازه عروس بود و حدود یک سال بود که ازدواج کرده بود.»وقتی از مادر خواستم از هانیه بیشتر برایمان بگوید، با بغضی در صدا، اما همچنان صبور، گفت: «هانیه دختری مومن، مذهبی، محجه، خنده رو، عاشق اهل بیت (ع) و رهبر بود. هانیه یکی از مریدهای رهبر بود و هر چه از او بگویم، کم گفتهام. هانیه از هر لحاظ مایه افتخار بود و هست.»شهیده هانیه لیسانس برق و فوق لیسانس روانشناسی داشت.
مادر میگوید: «چون هانیه در آموزش و پرورش کار میکرد، ارشد خود را روانشناسی خواند تا مرتبط با کارش، تحصیل هم کرده باشد.»هانیه شهیده قدس است و خیلی از مردم دنیا دوست دارند در مقابل و دفاع از این رژیم منحوس و کثیف از این دنیا بروند و شهید بشوند. مادر با آهی از سینه و بغضی در گلو میگوید: «ان شالله خدا نابودشان کند و تقاص خون این جوانهای بی گناه ما را که پرپر کردهاند، بدهند. من همین دختر را بیشتر نداشتم و یک پسر دارم.»
مادر که حالا بغضش تبدیل به اشکهای آرام و سر خورده از گونه اش شده بود، ادامه میدهد: «هانیه دومین فرزندم بود، از بچگی مایه افتخار بود. الان من برای خودش ناراحت نیستم، چون آرزویش بود شهید شود؛ فقط دلم برای خودم میسوزد، روزی که او را نبینم دیوانه میشوم.
خیلی دلتنگش هستم و دو هفته است که او را ندیدهام. منزل ما و هانیه نزدیک هم بود و هر روز به دیدنم میآمد، حتی شده بود ساعت ۱۲ شب میآمد و بدون اینکه کفشش را درآورد من را میدید و میرفت، فقط چشمانم به در است تا کلید بیندازد و در را باز کند.»هانیه تا میتوانست کتابهای مربوط به شهدا را میخوانده و رهرو ولایت و رهبری بوده است. مادر میگوید: «خودش همیشه میگفت آرزویش شهادت است.
هر سال اربعین به کربلا میرفت. از زمان عقد با همسرش هم این سفر را ادامه داده بود. حتی الان هم ساک اربعینش را بسته بود. برای خودش ناراحت نیستم، چون به آرزویش رسید.»مادر از نیمه شبی میگوید که خبر شهادت دخترش را میدهند: «من شهرستان بودم که چهار صبح زنگ زدند و گفتند دخترم شهید شده. تلویزیون ندیده بودم. مادر شوهرش تماس گرفت و گفت پسرش گفته با من تماس بگیرند و هر طور شده خودمان را به تهران برسانیم. همان لحظه فهمیدم برای هانیه اتفاقی افتاده، چون همیشه دلنگرانش بودم. با خودم گفتم شاید تصادف کرده، نمیدانستم جنگ شده، چون اولین حمله را به این ساختمان کرده بودند.»به مادر گفتم مستقیم به خانه هانیه آمدی که گفت: «خانهای وجود نداشت، تمام جهیزیه تمام زیر آوار مانده، جهیزیهای که هنوز یکسری از آنها را باز نکرده بود.»شهیده هانیه همیشه آیندهای خیلی خوب و درخشان برای خود تصور میکرده و به گفته مادر درخشان هم شد و ادامه میدهد: «الان هم فقط برای خودم ناراحت هستم، نه هانیه.»
مادر شهیده هانیه از لحظه وداع با دخترش در معراج شهدا میگوید: «وقتی پیکرش را آوردند، بغلش کردم و آنقدر بوسیدمش که موقع خاکسپاری دیگر رویش را باز نکردند. پیکر هانیه سالم بود و همان لحظه اصابت، به شهادت رسیده بود. بعد به حسینیه آوردند و همانجا گفتم:هانیه جان! قربانت شوم ما را شفاعت کن، دست ما را بگیر در آن دنیا و به فکر من و پدر و برادرت هم باش هانیه جان.»
مادر هانیه میگوید: «خدا کند ما هم به مرگ طبیعی از این دنیا نرویم، هانیه آروزی شهادت داشت، اما همیشه میخندید و میگفت گفت آدم مگر در خانه خودش هم شهید میشود؟ در واقع منظورش این بود که، چون رزمنده نیست، این آرزوی دست نیافتنی است، اما در خانه خودش به شهادت رسید.»
خانم تاج آبادی همان طور که برای همه به خصوص جوان ها، طلب عاقبت بخیری از خداوند میکرد، گفت: «اگر نیاز باشد و قابل باشیم من و پدر و برادرش برای دفاع از ایران و اسلام آماده هستیم و برای خون شهدایمان میجنگیم و دوست داریم در راه مبارزه با رژیم صهیونیستی از دنیا برویم.»