کد خبر: 23151
تاریخ انتشار: ۲۴ مهر ۱۴۰۴ - ۰۱:۰۳
وداع زیر نور ماه

دانش‌آموخته دانشگاه‌های علم و صنعت و تهران بود و مسیر تحصیلی‌اش را از رشته ریاضی آغاز کرد و تا کارشناسی‌ارشد اقتصاد در دانشگاه تهران ادامه داد.

به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ مهدی حیدری پدر ۲ دختر خردسال،طی جنگ ۱۲ روزه در ۲۵خرداد ۱۴۰۴، هنگام انجام وظیفه همراه جمعی از همرزمانش در یکی از محله‌های تهران به شهادت رسید.

مهدی حیدری نه‌تنها در عرصه علمی و خدمت نظامی، بلکه در اخلاق، ایمان و تواضع، الگویی برای خانواده، دوستان و شاگردانش به شمار می‌آمد.

نامی از سر ارادت به اهل‌بیت(ع)

ششم شهریورماه، همراه ۲نوه‌اش سر مزار پسر شهید رفته بود تا تولدش را جشن بگیرند. تازه از راه رسیده بود، اما خستگی را کنار ‌گذاشت و برایمان از شیرپسرش ‌گفت.

پدر شهید را می‌گویم؛ ابراهیم حیدری ۵۷ساله. شهید در شناسنامه «مهران» نام داشت، اما حدود ۱۰‌سالگی، روزی از مادرش پرسید: «چرا نام شما، بابا و خواهر و برادرم همنام ائمه(ع) است، ولی من نه؟‌»

وقتی مادر دلیل سؤالش را می‌پرسد، جواب می‌دهد: دوست دارم با نام یکی از ائمه(ع) صدایم بزنید.

مادر می‌پرسد: چه اسمی را دوست داری؟ می‌گوید: «دوست دارم نام من مهدی باشد.» از آن زمان تا لحظه شهادت، او را با نام «مهدی» صدا زدند.

ماجرای بوسیدن پای پدر و مادر

انگار پسر در زندگی الگوی پدر بوده و در شهادتش الگویی جاودانه. حاج ابراهیم از روزهای نوجوانی پسر شهیدش تعریف می‌کند:«فعالیت‌های اجتماعی او از ۱۰‌سالگی و با ثبت‌نام در بسیج مسجد آغاز شد.

در نوجوانی مربی کودکان بود و در جوانی به تربیت نوجوانان و جوانان پرداخت؛ مسیری که تا شهادتش ادامه داشت.

توجه به نماز اول وقت، خواندن نماز شب، حضور در مسجد و ولایتمداری از ویژگی‌های اخلاقی او بود. دوستان و همکارانش از اخلاق آرام و رفتار منطقی‌اش تعریف می‌کنند و می‌گویند هیچ وقت صدای خود را بلند نمی‌کرد و با استدلال حرف می‌زد.

سر به زیر بود و احترام ویژه‌ای به من و مادرش می‌گذاشت. سال‌ها پیش، وقتی نوجوان بود، چندبار پای مرا بوسید و این شد کار همیشگی‌اش... ابتدا ناراحت شدم، اما کمی بعد فکر کردم چرا من همین رفتار را نسبت به پدر و مادرم انجام ندهم.

از همان روز من هم تصمیم گرفتم پای پدر و مادرم را ببوسم. لذتی که از این عمل می‌بردم وصف‌ناپذیر بود و این را مدیون فرزند شهیدم هستم.»

‌وقتی که ماه کامل شد

زهرا حیدری، خواهر شهید، ۱۶سال دارد و آخرین دیدار با برادر را چنین به یاد می‌آورد: «یک روز قبل از آغاز جنگ با هم مسافرت رفتیم. شب، ‌ماه کامل و درخشان بود. گفتم: داداش! ماه را ببین چه زیباست. لبخند زد و گفت: هر وقت‌ ماه را دیدی، صلوات بفرست.

انگار در نگاه او هر زیبایی، نشانه‌ای از خداوند بود. آن شب آخرین شبی بود که‌ ماه واقعی من روی زمین بود و حالا ‌ماه آسمان‌ها شده است.»

زهرا بغض می‌کند و لحظه‌ای نمی‌گذرد که بی‌محابا اشک می‌ریزد و بین اشک و بغض مقاومت می‌کند برای از برادر گفتن: «برادرم در کنار تحصیل، کار هم می‌کرد، اما وقتی وارد سپاه شد، همه زندگی‌اش را وقف آرمان‌های انقلاب کرد. در فعالیت‌های جهادی نیز حضور فعال داشت؛ از امدادرسانی به سیل‌زدگان تا همراهی با گروه‌های بسیجی.»

مهدی عاشق اسم بانو فاطمه زهرا(س) بود. اصلا وقتی اسم زهرا(س) می‌آمد دلش غش و ضعف می‌رفت و می‌گفت کاش تمام زن‌های دنیا اسمشان زهرا(س) بود تا دنیا گلستانی می‌شد متبرک به نام حضرت زهرا(س). ثمره زندگی مشترکش ۲دختر خردسال به نام‌های ریحانه‌زهرا (۳ساله) و حانیه‌زهرا (۷‌ماهه) است.

خود او بارها به خانواده گفته بود: «خدا هرچه دختر به من بدهد، نامشان را زهرا می‌گذارم.» زهرا یاد یکی از خاطراتش که به دوران مجردی شهید برمی‌گردد را نقل می‌کند: ‌مهدی بعضی مواقع می‌آمد و توی اتاق من نماز می‌خواند.

روی میز کامپیوترم عکس شهید حججی را گذاشته بودم. چشمم همزمان هم به عکس شهید افتاد و هم به چهره داداش. به او گفتم خیلی شبیه شهید حججی هستی، اما او ناراحت شد و گفت: شهدا مقامشان خیلی بالاست، چرا مرا با آنها مقایسه می‌کنی؟ همین تواضع و اخلاصش بود که او را به این مقام رساند.»

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 3 =

آخرین‌ها