کد خبر: 21785
تاریخ انتشار: ۶ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۱۴
image-20250928141407-1.jpeg

اکبر اکسیر می‌گوید روزی که می‌خواستند شاعر ملی انتخاب کنند، به فردوسی رأی داده و گفته فردوسی شاعر ملی و حافظ زبان ماست، اما شهریار شاعر محلی و بومی است و نباید او را شاعر ملی بخوانیم.

به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ اکبر اکسیر، طنزپرداز نام‌آشنای ایرانی و بنیان‌گذار سبک «فرانو»، پس از دو دهه دوباره در حلقه رندان حضور یافت تا از تجربه‌هایش در آموزش شاعران جوان، انتشار کتاب‌های طنز و خاطرات شخصی سخن بگوید.

او در گفت‌وگو با مهر از انتشارات فعال خود در آستارا، جدیدترین کتاب طنز خود «خندیدن به افق محلی»، نگاهش به فضای مجازی و داستان پشت عکس کودکی‌اش با معدل ۱۰/۲۵ که اخیراً در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست شد، پرده برداشت و بار دیگر نشان داد طنز برای او نه فقط خنده، که شرافت قلم و تجربه زندگی است. امجموعه شعر «در سوگ سپیداران» شعرهای پیش از انقلاب، «بفرمائید بنشینید صندلی عزیز»، گزیده غزلیات میزا محمدرحیم طایر آستارایی با نام «طایر خیال»، «زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند»، «من هارا شورا هارا» شامل اشعار طنز ترکی و ترجمه به فارسی، «پسته لال سکوت دندان شکن است» سومین آلبوم شعر فرانو، و «شعرهای گاوی»، مشترک با ابوالقاسم تقوایی، از جمله کتاب‌های اکبر اکسیر است.

در ادامه بخش دوم گفت‌وگو با اکسیر می‌خوانید:

* شما پس از سال‌ها دوباره مهمان «در حلقه رندان» شدید، فضای امروز این نشست ادبی در مقایسه با چند دهه پیش چگونه می‌بینید؟

رک‌گویی‌ها در طنز نشان می‌دهد که اینجا آزادی بیان هست؛ اینجا می‌تواند آبشخور آهوان تشنه طنز ایران باشد، جوانان طنزپرداز را رشد داده، کتابشان را چاپ کند و شب‌های شعر و جشنواره‌ها را ادامه بدهد. توصیه می‌کنم سالانه یک یا دو روز همه بچه‌های طنزپرداز سراسر ایران گرد هم آیند، یکدیگر را ببینند و آخرین کارهایشان را بخوانند.

من در صد و نود و دومین ایستگاه حوزه هنری در حلقه طنز رندان در خدمت این عزیزان بودم؛ سی سال دیرتر، سی سال پیرتر، مهم نیست. فقط آمده بودم به آنها دست‌مریزاد و خسته نباشید بگویم. کاری که بچه‌های دفتر طنز حوزه هنری انجام می‌دهند واقعاً شرافت قلم است. این دفتر مجال سخن گفتن به طنزپردازان جوان می‌دهد، مجال انتقاد حقیقی، و این بسیار مهم است. کمتر اداره و نهادی تاکنون این کار را کرده است. اعتباری که هنرمندان بزرگ به جامعه داده‌اند، کارنامه‌ای درخشان است، بدون اینکه سیاسی باشد؛ چون اصلاً اینجا سیاسی‌کاری به درد نمی‌خورد و از اول هم نبوده است. ان‌شاءالله همیشه موفق باشند و ما هم از دور بشنویم و بگوییم «یار ما این دارد و آن نیز هم.»

* با توجه به اینکه شما با زبان ترکی آستارایی آشنایی دارید و تجربه کار طنز در این زبان را هم داشته‌اید، چرا تاکنون شعر ترکی‌تان منتشر نشده یا کمتر دیده شده است؟

شعر ترکی دارای اصطلاحات خاص خود است و معروف‌ترین نمونه‌هایش آثار استاد شهریار است. حتی روزی که می‌خواستند شاعر ملی انتخاب کنند، من به فردوسی رأی دادم و گفتم فردوسی شاعر ملی ماست و شهریار شاعر محلی و بومی. در بین شاعران بومی، شهریار واقعاً شهریار شعر است اما اگر او را شاعر ملی بخوانیم، اشتباه است، چرا که حافظ زبان ملی ما فردوسی است.

اگر من با لهجه آستارایی و ترکی آستارایی شعر بگویم، شعر جدی از آن ساخته نمی‌شود، چون بیشتر اشعار این لهجه باید طنز داشته باشند و برای خنداندن مخاطب به کار روند. من هم تاکنون یکی دو کتاب در این زمینه چاپ کرده‌ام، در سطح آستارا، یا شعرهایی که برای مناسبت‌های مختلف به‌صورت ترانه بوده‌اند، که آن هم فقط برای شوخی است. خیلی کم پیش آمده که یکی دو بیت شعر جدی داشته باشم، چون این زبان بیشتر برای طنز و استفاده از ترکی فاخر است.

اکثر بچه‌های آذربایجان، اطراف اردبیل و خود اردبیل، خیلی خوب به این مقوله پرداخته‌اند و من واقعاً از دیدن کارهای متین و پربارشان لذت می‌برم. اما ما میان رشت و اردبیل گیر کرده‌ایم؛ نه ترک ترکی هستیم، نه گیلکی. بعضی‌ها آمدند گفتند «آقا شما تالشی هستید»، در حالی که ما تالشی نیستیم. اصلاً آستارا خودش یک جزیره مستقل است.

* آقای اکسیر، شما تجربه طولانی در آموزش جوانان و پرورش شاعران طنز دارید. به نظر شما چه اصول و روش‌هایی برای تربیت یک طنزپرداز واقعی ضروری است و چگونه می‌توان استعدادهای جوان را در این مسیر هدایت کرد و چقدر آموزش طنز در ارتقای آن در جامعه ما تاثیر دارد؟

در زمینه آموزش بچه‌ها می‌خواستم بگویم و توصیه می‌کنم جوانان طنز بنویسند، شعر طنز بنویسند یا حتی ترجمه کنند. من از سال ۵۷ اولین انجمن ادبی را در آستارا بنیان گذاشتم. بچه‌هایی که آنجا بودند، فراخوان دادیم، به در خانه‌شان رفتیم و دعوتشان کردیم. تعدادشان زیاد نبود؛ اوایل انقلاب فقط چند پیرمرد بودند که شعرهای معمولی می‌گفتند اما بعدها که در حلقه فرانو و در کارگاه هنری خودم کار را ادامه دادم، شاعران بسیار خوبی معرفی شدند. الان هرکدام برای خودشان استادی هستند که دیگر مرا قبول ندارند و من آن‌قدر خوشحالم که شاگردان به حدی برسند که استادشان را قبول نداشته باشند! این وحشتناک خوب است.

پس در جواب سؤال شما باید بگویم خیلی تأثیر دارد. اولاً باید کلاس باشد؛ استادانی بیایند و کارگاه‌های شعر طنز هفتگی برگزار شود. این روش واقعاً جواب می‌دهد. مثلاً هفته‌ای یک‌بار جمع شوند، یک استاد بیاید و شگردهای طنزنویسی را آموزش دهد و بعد اخلاق اصیل طنز و شرافت طنز را به‌عنوان دیکته به آن‌ها بیاموزد تا بفهمند که به هر روش خنداندن اصلاً خوب نیست.

این است که ما می‌توانیم طنزپردازهای خوبی در جامعه داشته باشیم. الان طنزپرداز زیاد داریم ولی چون مدیریت نمی‌شوند، اکثراً تعطیل می‌کنند یا وقتی ازدواج می‌کنند، طنز را کنار می‌گذارند. می‌دانیم برای یک طنزپرداز واقعی، یک دوست حقیقی پیدا نمی‌شود. همه دوستان، فامیل‌ها، حتی همسر طنزپرداز، از او روگردان می‌شوند، چون در طنز حرف‌هایی می‌زند که هیچ‌کس، چون حرف راست است، نمی‌پسندد.

فقط خدا ملیحه مرا حفظ کند که به تمام طنزهای من خندیده، آن هم چندین بار. و من هم با اینکه گفتم طنزهایم خنده‌دار نیست و کار من از گریه گذشته است؛ بدان می‌خندم ولی باز هم تشویقم می‌کند. اینجا هم ایشان من را آورد؛ تا رشت با آمبولانس آمدیم، تا تهران هم با برانکارد. در زمان پیری به شما رسیدیم، ببخشید.

* ماجرای آن بریده روزنامه و عکس کودکی که معدل شما را ۱۰/۲۵ نشان می‌دهد، خیلی‌ها را به اشتباه انداخت و در فضای مجازی هم دست‌به‌دست شد. خودتان این خاطره و واکنش‌ها را چگونه دیدید و چه حسی به شما داد؟

ماجرای آن بریده روزنامه که در فضای مجازی منتشر شد و عکس کودکی که زیرش نوشته بودند «اکبر اکسیر، معدل ۱۰، تبریک» این است که سال ۱۳۶۹ یک روز با ملیحه نشسته بودم و گفتم چرا عروس‌خانم دادش رفته بالا؟ او گفت «امین نوه‌ام ۱۹/۷۵ گرفته. چرا ۲۰ نگرفته؟ رفته که با مدیر دعوا کند! به ملیحه گفتم «بیا یک کاری بکنیم. تو به‌عنوان مادر من عکسی از کودکی‌ام را به روزنامه بفرست و برای معدل ۲۵/۱۰ به من تبریک بگو». ملیحه موافقت کرد.

من هم نوشتم: «من، از زبان ملیحه نوشتم فرزند دلبندم اکبر اکسیر، با معدل ۱۰/۲۵ شاگرد اول کلاس اول.» نوشتم و به روزنامه محلی دادم و آن را چاپ کردند.

عکس هم در کنار پدربزرگم بودم؛ آن را هم بریدم و چسباندم. در عکس، من حدود شش یا هفت ساله بودم و یقه سفید می‌پوشیدیم.

این معصومیت و آن کلمات نوستالژیک باعث شد همه با آن ارتباط خوبی برقرار کنند. عکس و متن دست به دست گشت. یکی گفت آقایی در کاشان این را گذاشته، یکی در کرمان و دیگری در فلان شهر. آخرین بار هم شنیدم که پسر آقای آهنگران گفته: «وقتی معدل آقای اکسیر را می‌بینم، به نظرم برخی وزرای دولت‌های پشین همین معدل را دارند!»

این ماجرا آن‌قدر جذاب شد که حتی فرماندار آستارا هم برایم فرستاد. بله، این ماجرا فقط یک شوخی بود. بعضی خانواده‌ها حساسیت بیش از حد داشتند و می‌پرسیدند چرا بچه من ۲۵ صدم کم گرفته. ما اما برعکس، به این افتخار می‌کردیم.

خیلی‌ها به من مراجعه کردند و گفتند «تو رو خدا، معدلت همین است؟» گفتم: بله، ما ۲۰ یا ۳۰ نفر در یک کلاس بودیم، نصف قبول شدند، نصف دیگر رد شدند و فقط من و یکی دو نفر از دوستان قبول شدیم. هیچ‌کدام واقعاً مهم نبود.

* به‌عنوان حسن ختام یکی از اشعارتان را برای ما بخوانید.

«آناتومی شب عید»

شب عید ما مرغ داشتیم

ران به عرفان رسید،

سینه به عیسی،

دل و جگر به ملیحه،

بال و گردن و ستون فقرات به من

آنجا بود که فهمیدم پدرها چرا اخلاق سگ دارند.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 10 =

آخرین‌ها