به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ خانواده (نخستین پایگاه تربیتی مدرسه نظام آموزشی) و جامعه مهمترین مؤلفه های شکل گیری شخصیت و نظام ارزشی تک تک افراد جامعه است؛ حال با تغییر و دگرگونیهای وارده بر این بسترها تفاوت در نگاه، برداشت و رویکردهای دو نسل «آموزش دهنده» و «آموزش گیرنده» رخ میدهد که به این «شکاف نسلی» می گویند. در واقع «شکاف نسلی»، معلول تغییر و تحولات اجتماعی است. به همین خاطر هم جهتی ارزشی و رفتاری میان نسل پدران و نسل فرزندان کم میشود یا از بین خواهد رفت؛ یعنی در انتقال ارزشها و هنجارها از نسلی به نسل جدید اختلال ایجاد خواهد شد. با این تعریف میتوان گفت که موضوع تفاوت نسل به درازای تاریخ بوده است ولی از آنجا که عصر حاضر بستر تغییرات و تحولات فراوانی است این شکاف نسلی آشکارتر و پررنگ تر است.
روابط میان والدین و فرزندان زمانی به بحران و چالش نزدیک میشود که فرزندان به سن بلوغ یا به اصطلاح مرحله «خود پیروی» میرسند. در این دوره نوجوان در تلاش برای اثبات استقلال و کارآمدی خویش کنشهایی مغایر با سنین قبلی خود بروز میدهد و الگوهای ارزشی و هنجاری برای خود بر میگزیند که در تعارض و گاهی در تضاد با والدین قرار میگیرد؛ گاهی تعارضات این دو آن قدر گسترش می یابد که گویی هر یک از آنها در دنیای متفاوتی زیست کنند.
در واقع تداوم هر جامعه ای در گرو انتقال فرهنگ آن جامعه است؛ البته تداوم به معنای تغییر ناپذیری نیست؛ به طور طبیعی در هر جامعه ای حتی جوامع سنتی تداوم با تغییر همراه است. واضح تر بگوییم اگر قرار باشد فرزندان تصاویر کاملی از والدینشان باشند، بدون تردید هیچ جامعه به رشد و شکوفایی نمیرسد؛ چراکه تنوع طلبی و نوآوری، عجین با طبیعت و خوی بشری است و گزارش تاریخ زیست بشر مؤید این نکته است به عبارتی تفاوت نسلها امری طبیعی است ولی شکاف نسلی که امروزه از آن یاد میشود اگر به معنای نسخ فرهنگ و تولد فرهنگ جدید باشد، این امر متولیان فرهنگ به ویژه نهادهای دینی را با نگرانی روبرو میکند.
نسلهای جدید هرگز زندگی اجتماعی پیشینیان خود را دقیقاً تکرار نمی کنند، بلکه این تکرار همواره با انتقاد و رد برخی از جنبه های سنتی و نیز با نوآوری همراه است. عدم توازن میان نسلها از الگوهای فکری ریشه میگیرد که معمولاً نسل جوان، ارزشهای نو و فن آوری پیشرفته تر را ترجیح میدهند و موارد قدیمی و از مد افتاده و سنت گرا را کنار میگذارند.
به طور طبیعی درک هر نسل از جامعه مبتنی بر شرایطی است که در آن رشد یافته است همان طور که ما با نسل پدرانمان تفاوتهای چشمگیری داریم باید این واقعیت را بپذیریم که فرزندان ما با ما تفاوت داشته باشند. البته تأکید میکنیم «تفاوت نسلها» پذیرفتنی است ولی «تضاد نسلها» یا «برخورد نسلها» حداقل در حوزه فرهنگی خطرناک است.
اگر در قرون گذشته و حتی ۱۰۰ سال پیش، تفاوت نسلها بسیار به کندی پیش میرفت. امروزه متخصصان معتقدند این تفاوت نسلها به دلیل سرعت تغییر و تحولات حوزههای مختلف زندگی به ۳ تا ۵ سال کاهش یافته است. بدون شک مسائل فرهنگی و باورهای دینی هم متأثر از تغییرات در حوزههای مختلف است چراکه حوزه های مختلف زندگی (اقتصاد، سیاست، تکنولوژی فرهنگ و …) زنجیروار به هم مرتبط اند و نسبت به همدیگر کنش و واکنش دارند. هزار و چهارصد سال پیش پیامبر اسلام فرمودند: نزدیک است که فقر به کفر تبدیل شود. آیا این سخن تأثیر اقتصاد بر باورهای دینی را نشان نمیدهد؟ بنابراین هدف آموزش و تربیت در مرحله نخست جلوگیری از ایجاد شکاف میان نسلی و انتقال نرم و آرام فرهنگ به نسل آینده و حمایت از نظام خانواده است که ممکن است به وسیله عواملی که پیشتر اشاره کردیم به مخاطره بیفتد در این رابطه اگر محتوای برنامه های آموزشی و تربیتی چه(در نظامهای رسمی مانند آموزش و پرورش و چه در نظامهای غیر رسمی مانند خانواده و حرکتهای اسلامی) ناظر به تغییرات اکنون جامعه و نیز با چشم اندازی به تحولات آینده باشد، میتواند گامی مؤثر در کاهش شکاف نسلی تلقی گردد در غیر این صورت «تربیت دینی آسیبزا» خود بسترساز شکاف نسلی و فراتر از آن تضاد نسلی خواهد بود.
در ادامه به مواردی از تربیت آسیب زا اشاره خواهیم کرد:
۱. اهتمام به «آموزش دینی» به جای «پرداختن به مقاصد دین»
آموزش دین اگرچه تا حدودی لازم است ولی کافی نیست. آنچه امروز ما در نظام آموزشی کشور و نیز بسیاری از خانواده ها شاهد هستیم، تأکید و توجه بیش از حد به آموزش دین است و داشتن ذهن دینی و حافظه ای پر از اطلاعات دینی مورد نظر متولیان تربیت است در حالی که ره آورد یک ذهن دینی لزوما حس و حال دینی و دیندار شدن و پایبندی نیست؛ به عبارتی در تربیت زمانه ما پرورش دل مورد غفلت واقع شده و تنها به تربیت مغز و ذهن می پردازد. در قرآن کریم دل یا همان قلب مرکز فعل و انفعال است و محل ایمان و منبع تحول «قلوب خاش» از نشانه های اهل ایمان یاد شده است. «قلب سلیم» رمز رهایی از هول و هراس آخرت بیان شده است و تذکار و یادآوری برای اهل دل است «إنّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَی لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ»، (ق:۳۷) در این تذکری است برای آن کس که عقل دارد
قلب مؤمن جایگاه خداست:
گفت پیغامبر که حق فرموده است
من نگنجم هیچ در بالا و پست
در زمین و آسمان و عرش نیز
من نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مؤمن بگنجم ای عجب
گر مرا جویی در آن دلها طلب
اهتمام به ارزشهای معنوی چون، ایمان، اخلاص، پرهیزکاری مهرورزی همدلی و همدردی عدالت خواهی، نیکوکاری، دلسوزی. مسئولیت پذیری، خدمت رسانی، کرم و بخشش و…. و نیز تأکید بر ایجاد «حس دینی» نه لزوماً «ذهن دینی» از مقاصد تربیت
دینی است. اهتمام به ایجاد یک رابطه صمیمی و از روی شناخت با خداوند از دیگر مقاصد مهم تربیت است بسیاری از یاران سربلند پیامبر (ص) شاید سواد دینی آن چنانی نداشته اند ولی آنچه را از قرآن فهم میکردند بدان پایبند بودند و این نشان از ارتباط خوب و عاشقانه آنان با خداوند است «ألا إنّ أَوْلِیَاءَ الله لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» (یونس، ۶۲ و ۶۳) «آگاه باشید که قطعاً بر اولیای خدا نه ترسی است و نه اندوهگین میشوند آنان که ایمان آورده اند و شیوه ی آنان پرهیزکاری است.»
۲. «عادت دادن» به جای «آگاهی دادن»
برخی والدین و مربیان را میبینیم که از همان ابتدای کودکی اصراری بر حفظ قرآن و پایبندی کودکان به شعایر و ظواهر دینی دارند و با تلقین و عادت دادن کودکان با اکراه یا تشویق (بیرونی) اجازه تفکر و اندیشیدن را به آنها نمیدهند و قصد دارند از طریق عادت کورکورانه رفتارهای مورد انتظار خود را در فرزندان تثبیت کنند.
برای نمونه اجبار کودکان به خواندن نماز و یا حتی تنبیه بدنی آنها با توجیه اینکه در روایتی آمده است که گویا پیامبر (ص) فرمودهاند فرزندان خود را در هفت سالگی به نماز خواندن امر کنید و در ده سالگی آنها را کتک بزنند و… .
این حدیث اگرچه بر سر زبانها جاری است و متأسفانه در جوامع اسلامی ما رسوخ کرده است حدیث ضعیف و مخالف با روح شریعت است؛ این حدیث فراخوانی است برای والدین سلطه گر که از سلطه ی خود علیه کودکان سوء استفاده کنند به ویژه در موضوع مهمی چون عبادت که تنها بر اساس ایمانی که در قلب پایدار و مستقر است انجام میشود و لازمه آن اختیار است نه الزام و اجبار؛ چگونه میتوان گفت پیامبر بزرگوار (ص) که هرگز با دست خود کسی را نزده، نه زنی و نه خدمتکاری مگر در میدان جنگ؛ کسی که خداوند متعال او را به عنوان رحمت برای جهانیان فرستاد و در نمایش رحمت و بخشش بی نظیر و الگو بوده، دستور کتک زدن کودکان برای عادت دادن آنها به عبادت را صادر کرده است!؟ تنبیه بدنی کودکان در واقع نوعی توهین خوار و حقیر شمردن آنهاست و این مخالف با حفظ کرامت آنها که موهبتی از جانب خداوند است.
این کارها شاید سادهترین و آسانترین راه تغییر آنان بوده و به ظاهر خوب و ارزشمند باشد ولی از آن جهت که بدون پشتوانه اندیشیدن اراده و انگیزه درونی و انتخاب کودکان است بی ارزش و به زودی در نوجوانی این کارها را پس میزنند و در مقابل آن می ایستند و یا با کمترین شبهه و پرسشی از عملکردشان پشیمان میشوند و در تضاد با این رفتارها واکنش نشان میدهند. این در حالی است که ریشه تربیت، آگاهی، هوشمندی و اراده و اختیار است و رفتاری اخلاقی محسوب میشود که اکتسابی و اختیاری باشد.
عبادت میکنی بگریز زعادت
نگردد جمع عادت با عبادت
رسالت پیامبر خاتم به نوعی مبارزه با عادت پرستی مردمان زمانه خود بود؛ آگاهی بخشی به کسانی که از سر عادت بر دین نیاکان خود پافشاری می کردند و قرآن آنها را انذار میداد: «أو لو کانوا لا یعقلون شیئاً»؛ «آیا اگر پیشینیان شما نمیاندیشیدند شما هم بایستی این گونه باشید!؟»
به همین دلیل است که در، شریعت تکلیف مشروط به بلوغ عقل و اختیار است؛ بنابراین فرآیند تربیت نیز بایستی با آگاهی بخشی به کودکان یا متربیان و بسترسازی برای انتخاب از روی اراده درونی در جهت نیل به کمال باشد.
۳. «تربیت کلامی» به جای «تربیت عملی»
ما در روشهای جاری آموزشی تربیتی راه را اشتباه رفته ایم، برای نمونه هنگامی که میخواهیم رفتار کودکمان را تغییر دهیم همواره با توصیه ها بایدها و نبایدها موعظه و نصیحتهای مداوم سعی داریم آنان را به خواسته های خودمان متقاعد کنیم ولی این گونه روشهای کلامی نه تنها ما را به هدف نمیرساند بلکه میان ما و فرزندان فاصله ایجاد میکند در روشهای کلامی به ویژه سخنان قیم مآبانه، کودکان و نوجوانان را حساس کرده و آنها مقاومت بیشتری از خود نشان میدهند و این مانع تأثیر پیام تربیتی میشود. ارشاد و نصیحت زبانی بسان آب دادن است و اگر بیش از حد باشد تبدیل به لجن میگردد؛ یعنی حرف زدنها اگر به جا و به اندازه نباشد پیش فرزند منفور میشود و آن را نمیگیرد و یا بسان غذای زیادی است که بالا میآورد. گاهی والدین شاکی از این هستند که فرزندان به سخنان آنها گوش نمیدهند غافل از اینکه کودکان به تماشای رفتار آنها نشسته اند و رفتارها و شیوه زندگی والدین است که شخصیت کودکان را شکل میدهد. کونوا دعاة الناس بغیر ألسنتکم اگر والدین یا مربیان تربیتی به جای نصایح زبانی به اصلاح رفتارهای خود بپردازند نتایج بهتری خواهند گرفت؛ چراکه تصاویر ذهنی از رفتارها ماندگارتر از الفاظ و کلمات است. همچنین ایجاد یک رابطه صمیمی و پرمعنا با نوجوانان و جوانان تضمین کننده همراهی و جامعه پذیری آنهاست.
متولیان فرهنگی میبایستی ضمن توجه به سلایق و نیازهای مخاطبان از ابزارهای روز بهرهمند و با پیشبینی تحولات آینده یک گام فراتر روند و خود نمونههای عینی عقاید و باورهای دعوت کننده به آن باشند.
شکاف میان نسلی در حوزه فرهنگی معلول عوامل دیگری نیز است؛ از جمله شکاف در ارتباط عاطفی میان دو نسل، عدم توجه به نیازهای نسل جدید، بی تفاوتی نسبت به علایق و آرزوها، وقت کم گذاشتن برای یکدیگر، مشکلات جدایی عاطفی و طلاق میان همسران، فضای ناامن خانواده، تحمیل عقاید و ایدئولوژی تفاوت میان گفتار و عمل والدین و مربیان، ناآگاهی والدین و مربیان تربیتی از فن آوری جدید و ارزشهای نو، پافشاری به یکسری ارزشهای سنتی در مخالفت با فن آوریهای نوین و … . برخی متخصصان بر این باورند رشد نایافتگی اخلاقی والدین از عوامل مهم بروز تعارضات و کشمکشهای میان دو طیف بزرگ سالان و نوجوانان است.
برخی راهکارها که میتواند در کنار برنامه تربیتی هدفمند دقیق، مانع ایجاد تضاد نسلی یا بیشتر شدن شکاف میان نسلها شود را میتوان این چنین برشمرد: ارتباط عاطفی عمیق و اولویت دادن به اصول و عقاید دینی به جای اهتمام به فروع، دادن آزادی عمل به جوانان، اهتمام و احترام به استقلال طلبی آنان، تأیید و تشویق آنان به فراگرفتن تکنولوژی نوین، انعطاف والدین در بازتعریف ارزشها، پایبندی به رویکرد تساهل و مدارا به عنوان دو ویژگی بارز رشد یافتگی اخلاقی، احترام به رأی و مواضع جوانان، درک متقابل از همدیگر، شناخت از روحیات نوجوانان و جوانان و …..