به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ پروین سلیحی در نشست «خانواده، زنان و مقاومت» که به همت مجمع ملی خانواده برگزار شد، با بیان خاطراتی از همسر شهیدش، اظهار داشت: «این رسم نبود که شما نیمهراه را رها کنید. از ابتدا پیمان ما بر این بود که تا آخرین لحظات همراه یکدیگر باشیم و اکنون شما به سوی خدای خود میروید. در نهایت، سعادت شما در اینجا تنها ماندن ما بود.»
وی با بیان این که از شهید لبافینژاد حاجتی میطلبد، گفت: «دعا کنید خداوند مرا نیز لایق و شایسته قبول خود گرداند و در زمره بندگان صالح و شهدا قرار دهد؛ کسانی که بیتردید بهترین انسانها هستند و خداوند این پاداش بزرگ را به ایشان عطا کرده است.»
سلیحی با اشاره به دوران زندان و محاکمه خود به اتهام مشارکت در ترور چند مستشار آمریکایی، خاطرنشان کرد: «او در آن زمان دغدغه بسیاری داشت که چون سن من کمتر از هجده سال بود، پیگیر بود تا در دادگاه اطفال محاکمه شوم. حکم من اعدام بود و پروندهای سنگین داشتم.»
نماینده ادوار مجلس با اشاره به نقش شهید لبافینژاد در مبارزه با منافقین، تصریح کرد: «او به همراه شهدایی مانند مجید شریفواقفی، مرتضی صمدی و دیگران، در برابر منافقین ایستادند؛ یعنی در دو صحنه مبارزه کردند. حتی در زندان و در دادگاه، بر اساس شواهد و مطالبی که شاهدان زنده مطرح کردند، او اعلام نمود که ریختن خون تمامی این منافقین بر هر مسلمانی واجب است.»
سلیحی ادامه داد: «اما این به معنای آن نیست که اگر از این مجموعه ضربهای خوردیم و این اتفاق افتاد، با رژیم سازش کنیم. او خطاب به حاکمان گفت: شما یزیدیان زمان هستید و هرزگیهایی هستید که اجازه نخواهید داد گلهای این باغ دوستان رشد کنند. شما علفهای هرز جامعه هستید که اجازه رشد به انسانها داده نمیشود و ما باید با شما مبارزه کنیم تا شما را از ریشه برکنیم. ما درسآموخته مکتب عاشورا هستیم.»
وی با بیان این که شهید لبافینژاد پس از این دفاعیات، تحت شکنجههای بسیار شدیدی قرار گرفت، افزود: «در نهایت، او را که گفته بودند ده روز دیگر اعدام خواهد شد، در همان ده روز تیرباران کردند و ما دیگر با او ارتباطی نداشتیم.»
سلیحی نقل قولی از شهید لبافینژاد بیان کرد: «ممکن است شما تا پانزده یا بیست سال دیگر در زندان باشید، اما وقتی از زندان بیرون آمدید، باید احساس خستگی نکنید. تا زمانی که طاغوت حاکم است، ما وظیفه مبارزه داریم و وظیفهای برای سکوت نداریم.»
وی در پایان با توصیف لحظات آخر و تیرباران شهید لبافی نژاد و رویایی که از روح شهید لبافینژاد دیده بود، گفت: «چهرهاش از شعف عجیبی سرشار بود و به من میگفت: "من پیروز شدم، من پیروز شدم." آنقدر خوشحال بود که گویی میخواست نخستین خبر و مژده این فیضی را که به دست آورده بود، به من برساند. من هم هم بسیار حسرت خوردم و هم بسیار خوشحال شدم که الحمدالله او به خواسته خود رسید.»