کد خبر: 21302
تاریخ انتشار: ۱ مهر ۱۴۰۴ - ۱۸:۴۱
image-20250923184127-1.jpeg

«رخت‌شو»، روایتگر جهاد زنانی است که در پشت جبهه، در سکوت و در خفا، لباس‌های خونین سربازان را می‌شویند و دستانشان در برابر زخم‌های جنگ تسلیم می‌شود.

به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران زمانی که واژه «جهاد» بر زبان‌ها می‌آید، نخستین تصویری که به ذهن‌ها خطور می‌کند، میدان نبرد، توپ و تانک و اسلحه است. این تصویری است که اغلب در رسانه‌ها و روایت‌های جنگی منعکس می‌شود. اما در پشت جبهه‌ها، در میان ویرانه‌ها و بمباران‌ها، جایی که خانه‌ها و محله‌ها هنوز شاهد کودکان بازیگوش هستند، جهاد همچنان ادامه دارد. در حقیقت در دل هر خانه، نیرویی جهادگر وجود دارد. نیروهایی که در میدان جنگ حاضر هستند و عده‌ای دیگر از آنان در خانه‌ها به دور از هیاهوی نبرد، مشغول فعالیت‌های خود هستند. این نیروهای بی‌نام و نشان، هر یک به شکلی از جنگ و مقاومت حمایت می‌کنند.

رمان «رخت‌شو» از جمله آثاری است که روایتگر همین جهادگران بیرون از میدان نبرد است؛ زنانی که در شرایطی سخت و به دور از هیاهوی جنگ، سهم خود را در پیروزی کشورشان ادا می‌کنند. این رمان به طور خاص به زنانی می‌پردازد که در کنار تشت‌های رخت‌شویی، در حال شستن لباس‌های خونین سربازان و وصله کردن لباس‌های آسیب‌دیده آنان هستند. این زنان، با تلاش و فداکاری بی‌وقفه خود، در شرایطی دشوار و در دل بمباران‌ها در حال جنگی دیگر هستند. آن‌ها با سادگی و بی‌ادعایی، نقش بسزایی در پشتیبانی از جبهه‌ها ایفا می‌کنند: «معنی صدای هلی‌کوپتر همیشه برای ما همین بود. با شنیدن چرخش پره‌هایش خودمان را به جلوی محوطه باز جلوی بیمارستان می‌رساندیم. مثل بچه‌هایی که پدرشان از سفری دراز برگشته، منتظر می‌ماندیم تا دیدن سوغاتی‌های تازه. انتقال جوان‌های بی‌دست و پا و بی‌سر که تمام می‌شد، نوبت گرفتن هدیه‌ها می‌رسید. لباس‌های خونی و سوراخ سوراخ شده سهم ما بود.»

رمان «رخت‌شو» داستان حبیبه و خانواده‌اش را روایت می‌کند. حبیبه، با دو پسرش، عدنان و عباس در دل جنگ و در فضایی پر از تنش و خشونت، در خانه‌ای کوچک و در محله ساختمان زندگی می‌کنند. رخت‌شور خانه‌ای که به بیمارستان شهید کلانتری معروف است، قرارگاهی است برای این زنان جهادگر که به نوعی مرکز فعالیت‌های پشتیبانی از جبهه‌ها تبدیل شده است. رخت‌شور خانه‌ای که جز بوی خون و مواد شوینده، هیچ بوی دیگری ندارد. در دل این رخت‌شور خانه، زنان و مادران دیگری نیز حضور دارند که همچون حبیبه، در حال شستن لباس‌های غرق به خون سربازان هستند. هر یک از آن‌ها داستانی تلخ و پر از رنج از دوران جنگ دارند؛ داستان‌هایی که در این رمان به زیبایی و عمق روایت شده است.»

در مرکز این داستان، بیمارستان شهید کلانتری سهم بسزایی دارد؛ ساختمانی که در دوران جنگ به مرکز درمانی برای سربازان ایرانی تبدیل شده بود. این بیمارستان که در گذشته به‌عنوان ساختمان تراورس بتنی راه‌آهن استفاده می‌شد، در میانه جنگ تغییر کاربری داده و به یک نقطه حیاتی برای پشتیبانی از جبهه تبدیل شد. بیمارستان شهید کلانتری، مکانی است که در آن زندگی و مرگ در کنار یکدیگر تنیده شده‌اند. در این بیمارستان، در کنار عملیات‌های درمانی، گاهی نیز داستان‌های انسانی از فداکاری‌ها و ایثارها شکل می‌گیرند.

داستان حبیبه، که محور اصلی رمان است، به‌طور خاص به خانواده‌ای می‌پردازد که از کاظمین به ایران آمده‌اند. این خانواده که به دلیل ایرانی بودن خود در دوران رژیم صدام و حزب بعث، مجبور به ترک عراق شده‌اند، اکنون در دل جنگ ایران علیه عراق حضور دارند. در شرایطی که بسیاری از ایرانی‌ها از جنگ خسته و ناامید شده‌اند، این خانواده کوچک با عشق و ایمان به کمک به جبهه‌ها پرداخته است. اما این فداکاری‌ها با مشکلاتی روبه‌روست؛ چراکه ریشه‌های عراقی این خانواده همواره باعث بدگمانی و سوءظن دیگران نسبت به آن‌ها می‌شود. این تضاد میان تلاش‌های بی‌وقفه‌ی حبیبه و فرزندانش و بدبینی‌های موجود، یکی از ارکان اصلی داستان است.

عشق به بحران تبدیل می‌شود

در این میان، یک داستان عاشقانه نیز در بطن رمان گنجانده شده است. شیوا، دختر زیبای رئیس خط آهن جنوب، در میانه جنگ عاشق عباس، پسر حبیبه می‌شود. این عشق، در ابتدا به نظر ساده و بی‌دردسر می‌آید، اما به سرعت پیچیده‌تر می‌شود. شیوا، که در تلاش است تا با عباس زندگی مشترکی بسازد، به‌سرعت با دشواری‌هایی مواجه می‌شود که حکایت از سختی‌های بزرگ‌تری دارد. این خواستگاری که در ظاهر ساده است، به یکی از پیچیده‌ترین بحران‌های عاطفی و اجتماعی رمان تبدیل می‌شود.

شخصیت دیگر داستان که نقش مهمی در پیشبرد داستان ایفا می‌کند، شریف است. شریف، ضدقهرمان اصلی داستان، فردی است که عاشق حبیبه می‌شود. او جاسوسی ایرانی است که به‌عنوان یک تاجر وطن‌پرست در میانه جنگ به رزمندگان کمک مالی می‌کند، اما در حقیقت، او برای استخبارات عراق خبرچینی می‌کند. شریف، با وطن‌فروشی‌های خود، در پی به دست آوردن منفعت‌های شخصی است و برای او، میهن تنها جایی است که بتواند به حبیبه نزدیک‌تر شود.

رمان «رخت‌شو»، داستانی است پر از عشق، فداکاری، وفاداری و خیانت. در این رمان، تردیدها، حسدها، دوستی‌ها و دشمنی‌ها نیز حضور دارند و ترکیب تمامی این احساسات انسانی، تصویری واقعی از برهه‌ای پرالتهاب از تاریخ ایران و عراق را به نمایش می‌گذارد. مخاطب با شخصیت‌هایی مواجه می‌شود که هر یک از آنان به نوعی درگیر بحران‌های عاطفی و انسانی هستند و در عین حال، در شرایط جنگی، همگی در تلاش برای ایفای نقش خود در این برهه تاریخی هستند.

نویسنده در این اثر، از فرم خاصی برای روایت استفاده کرده است. کتاب به‌طور غیرخطی و با چندین راوی مختلف نگاشته شده است. هر فصل از منظر یک شخصیت جدید روایت می‌شود؛ از شیوا گرفته تا عدنان و عباس و حتی ننه بشیر، هر یک از این شخصیت‌ها در فصل‌های مختلف، داستان‌ها و تجارب خود را بازگو می‌کنند. علاوه بر این، گاهی نویسنده به‌عنوان یک راوی مستقیم وارد داستان می‌شود و درباره وقایع و شخصیت‌ها نظر می‌دهد که این امر به درک عمیق‌تر مخاطب از رخدادها کمک می‌کند.

داستان دستانی که خون سربازان را می‌شست

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«حبیبه لباس خون آلود را از حوض بیرون کشید و انداخت درون تشت پرآب. آن را چنگ زد. آب، رنگ خون گرفت. خونابه از لبه تشت سرریز شد و ریخت در جوی باریک کنار حوض و به سوی راه آب رفت. حبیبه شیلنگ آب را برداشت و توی تشت گرفت. خونابه کم رنگ و کم رنگ تر شد. به سوی لباس‌های خونی رفت. دستش را میان همان لباسی برد که مینا از آن گریخته بود. یکباره گویی انگشت‌هایش ماهیت موجود یا شیء مشکوک را شناسایی کند. با دیدن استفراغ تازه میان انگشتانش عق زد. به طرف شیر آب رفت. دست حبیبه رفت زیر آب. آنقدر ماند تا بی حس شد. مثل دفعه قبل که استخوان سوخته را از لای لباس خونی بیرون کشیده و تا مدت‌ها نتوانسته دست به استخوان آبگوشت بزند، این بارهم به این زودی از شر توهم خلاص نخواهد شد.»

رمان «رخت‌شو» به قلم محمد حنیف در ۴۰۰ صفحه به بهای ۳۹۹ هزار تومان در انتشارات خط مقدم به چاپ رسیده است.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 0 =

آخرین‌ها