کد خبر: 16019
تاریخ انتشار: ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۲۲:۳۰
زن شوهر

در این گزارش به بررسی چالشی در زندگی مشترک پرداخته شده که ناشی از وابستگی بیش از حد زن به مادرش و انتقال جزئیات زندگی زناشویی به بیرون از خانه است. این رفتار باعث بروز تنش و نارضایتی شدید همسر شده و زندگی مشترک را تا مرز جدایی پیش برده است. گزارش با تحلیل ریشه‌های این رفتار و پیامدهای آن، به لزوم مرزبندی میان روابط خانوادگی و زناشویی می‌پردازد. در پایان، راهکارهایی عملی برای بازسازی اعتماد و استقلال زوجین ارائه می‌شود.

به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ در زندگی مشترک، حفظ تعادل میان ارتباط با خانواده‌ پدری و استقلال در تصمیم‌گیری‌های زندگی زناشویی، یکی از چالش‌های مهم و حساس است. در این گزارش، به بررسی یکی از نمونه‌های واقعی پرداخته شده که در آن وابستگی بیش از حد به خانواده، به‌ویژه مادر، و مداخله‌های پنهانی یا آشکار، به تدریج موجب بروز اختلافات جدی میان زوجین شده است.

این گزارش تلاش می‌کند تا با تحلیل ریشه‌های این مشکل، اثرات آن بر رابطه‌ زناشویی و تعارض میان نقش همسری و فرزندی را روشن کرده و در نهایت با تکیه بر اصول مشاوره خانواده، راهکارهایی عملی و مبتنی بر احترام متقابل برای بهبود این وضعیت ارائه دهد.

در ادامه داستان یک خانم را می‌خوانید؛

دو ساله ازدواج کردیم و زندگی خوبی داشتیم تا اینکه شوهرم فهمید من همه چیزای زندگیمون رو به مامانم میگم یعنی تقریبا زندگی‌مون سه‌نفره اداره میشه: من، شوهرم و مادرم. من روزهای اول زندگی از سر کم تجربگی و نابلدی همه چیو به مادرم میگفتم از امروز ناهار چی بپزم تا شب شام چی درست کنم مبلام رو چطور تمیز کنم، مهمونی کجا بریم حتی رو تلویزیون چه کانال‌هایی نگاه کنم. حتی مامانم میگفت امشب برین خونه فلانی آخر شب زنگ میزد چی شد رفتین؟ چیا گفتن؟ چیا گفتین؟ خلاصه کل ماجرای خونه فامیلمون که میرفتیم رو تعرف میکردم براش.

کم کم این حرف زدنا و راهنمایی گرفتن من از مادرم شد یه عادت تا اینکه بعد چند ماه هنوز به یک سال نکشیده تو شوهرمم یه سری نارضایتی دیدم که مثلا دیگه جای اینکه بگه بریم میگفت چرا بریم خونه فلانی؟ چرا خونه فامیل من نریم؟

یا میپرسید چرا خونه فامیل مادرت بریم خونه فامیل بابات نریم؟ چرا فلانی رو دعوت کنیم؟ چرا اونا که بهمون نزدیک‌ترن دعوت نکنیم؟ و... یکم جلوتر رفتیم دیگه نمیگفت چرا بریم چرا نریم؟ میگفت بازم دستور مستقیم از بالا رسیده مجبوری اطاعت کنی؟

اولش مشاجره کوچیک داشتیم ولی بالاخره تسلیم میشد و همون کاری که بهش میگفتم انجام میداد

تا اینکه یه روز دیگه دعوامون شد و گفت دیگه نه تو و نه مادرت هرچی بگن انجام نمیدم یا وای به حالت ببینم باز جزئیات زندگیمون رو به مادرت میگی و ... منم یه مدت ساکت شدم، ولی نمیتونستم به مادرم چیزی نگم همه‌چیز رو میگقتم ولی پشت سر شوهرم و مخفیانه میگفتم که اون متوجه نشه اونم راهنماییم میکرد میگفت: «به شوهرت بگو فلان کار رو بکنه»، «نذار بره اونجا بگو اینجا بیاد»، «این وسیله رو نخرین برین اونو بخرین!»

آخرین بار صفحه چتم باز بود رفتم تا اتاق بغلی و اومدم شوهرم چتمون رو خوند و فهمید باز هم دارم زندگی‌مون رو برای مادرم تعریف میکنم. خیلی عصبی شد و اون شب کلی باهام دعوا کرد و بعد گفت فک کردم تغییری کردی ولی میبینم تغییری نکردی دیگه واقعاً تمام شد من دیگه نمیتونم حضور اون زن رو تو زندگیمون تحمل کنم.

آخر دعوا نشست پیشم و گفت: «من که میدونم همین دعوامونم فوری خبر دادی و الان میدونه داریم دعوا می‌کنیم ولی یا این رابطه بی‌حد و مرز تو با مادرت تموم میشه، یا من دیگه نمیتونم ادامه بدم. دو ساله دارم تو سایه تصمیمات مادرت زندگی میکنم. بدون تصمیم اون خانم حق نداریم آبم بخوریم!»

من اول خیلی گریه کردم، گفتم آخه میترسم مادرم ناراحت بشه. ولی این بار دیگه بحث ترس نبود شوهرم تصمیم خودش رو گرفته بود بهم گفت باید بین من و مادرت یکی رو انتخاب کنی.

حالا دیگه بهم برای بار آخر فرصت داده بین اون و مادرم یکی رو انتخاب کنم و فکر نمیکنم اینبار مثل سری قبل باشه منم نمیتونم واقعا از یه طرف از ناراحتی مادرم میترسم از یه طرف شوهرم دوست دارم و با علاقه ازدواج کردیم نمیخوام از دستش بدم چون تهدیدم کرده اینبار اگه مثل قبل شد، دیگه واقعاً تمومه!

شما بگین چیکار کنم؟

در ادامه راهکارهای مشاوره‌ای را در این خصوص می‌خوانید؛

۱. رابطه‌ی زناشویی حریم داره، حتی از مادر

وقتی ازدواج می‌کنی، یه مرز جدیدی تو زندگی شکل می‌گیره: حریم خصوصی زن و شوهر.

مامانت قطعاً نیت بدی نداشته و فقط خواسته راهنمایی‌ات کنه، ولی وقتی همه‌ی جزئیات زندگی مشترک‌تون—even اختلاف‌ها یا برنامه‌هاتون—به بیرون منتقل بشه، انگار شوهرت هیچ قدرت و اختیاری تو این زندگی نداره. این حس به‌شدت مردها رو دلزده، تحقیرشده و خسته می‌کنه.

۲. بین «قطع رابطه» و «مرزبندی» فرق هست

هیچ‌کس نمی‌گه مادرت رو ترک کن. ولی قراره مرز بذاری. یعنی از این به بعد:

جزئیات زندگی‌اتون رو نگه داری بین خودت و شوهرت.

اگر راهنمایی خواستی، کلی بپرس، نه با جزئیات زندگی شخصی.

برای تصمیم‌گیری‌های خانوادگی، اول با همسرت مشورت کن، بعد اگر خودش خواست، نظر مادر یا دیگران رو بپرسید.

۳. شوهر تو، همسرت ـ نه سربازت

وقتی مادرت می‌گه «بگو این کار رو بکنه» و تو به همسرت «دستور» می‌دی، حتی اگر نیتت خوب باشه، احساس می‌کنه داری تحقیرش می‌کنی. احساس می‌کنه یه واسطه‌ای بین تو و مادرته، نه شریک زندگی.

مردها به شدت به حس احترام و استقلال در تصمیم‌گیری نیاز دارن.

۴. الان وقت انتخاب نیست، وقت تغییر واقعی و قابل دیدنه

اینکه شوهرت می‌گه بین من و مادرت یکی رو انتخاب کن، واقعاً منظورش قطع رابطه نیست.

منظورش اینه که نقش مادرت تو زندگی‌تون باید تموم بشه، نه محبت و احترام بهش.

یعنی همون‌طور که قبل از ازدواج به مادرت تکیه می‌کردی، الان باید اول تکیه‌ات به همسرت باشه.

۵. راهکار عملی:

یه گفت‌وگوی جدی با مادرت داشته باش.

با احترام بگو که می‌خوای از این به بعد خیلی از مسائل زندگی‌ات رو خودت و همسرت مدیریت کنید.

مثلاً: «مامان جون خیلی دوستت دارم، ولی الان زندگیم داره از هم می‌پاشه. نمی‌خوام شوهری رو که با علاقه انتخابش کردم از دست بدم. لطفاً کمکم کن مستقل‌تر بشم.»

با همسرت صحبت کن، نه برای دفاع، برای دلجویی.

بهش بگو: «من اشتباه کردم، کم‌تجربه بودم، ولی الان واقعاً فهمیدم دارم چی از دست می‌دم. از این به بعد زندگی‌مون فقط بین خودمون می‌مونه. اگر خواستی با هم کمک بگیریم از مشاور.»

مدتی فاصله بگیر از اون الگوی قبلی.

اگر لازمه، حتی یه مدت خیلی کوتاه تماس‌هات با مادرت محدود بشه تا خودت به این استقلال عادت کنی.

و در نهایت...

اگر این تغییر رو جدی نشون بدی، نه‌فقط با حرف بلکه با عمل، هم مادرت با شرایط جدید کنار میاد، هم شوهرت متوجه میشه تو واقعاً به زندگی‌تون اهمیت میدی و احترام گذاشتی به خواسته‌اش.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 1 =