به گزارش پایگاه خبری پیام خانواده؛ حتی اگر اهل شعر نباشی، وقتی میشنوی «شفیعی کدکنی در قروه کردستان مدرسهای ساخته است»، دلت گرم میشود. شاعر «بوی جوی مولیان» و استادِ ساکت و فروتن دانشگاه تهران، اینبار نه با شعر که با آجر و سیمان، رویا ساخته است؛ شش کلاس، صد و پنجاهوپنج دانشآموز، و مدرسهای با نامی مادرانه: «بیبیجان». بچهها شاید هنوز ندانند مردی که مدرسهشان را ساخته، همان کسی است که سالهاست در شعر فارسی کلاس درس دارد.
از مکتبخانه نیشابور تا پلههای دانشگاه تهران
محمدرضا شفیعی کدکنی، متولد ۱۹ مهر ۱۳۱۸ در کدکن نیشابور، حالا در هشتادوششسالگی، هنوز همان «م. سرشک» آرام و اندیشمند است که شعرش از طبیعت و رنج و امید میگوید. کودکیاش میان مزارع نیشابور گذشت؛ نه در دبستان، که در مکتبخانه، پای درس پدر و استادان ادب و فقه. از همانجا واژهها برایش تبدیل به زیست شدند، نه ابزار.در مشهد شاگرد غلامحسین یوسفی و علیاکبر فیاض بود و در تهران محضر بدیعالزمان فروزانفر را درک کرد؛ همان فروزانفری که زیر برگه دعوت او به دانشگاه نوشت: «احترامی است به فضیلت.»
استادی که هنوز شاگرد است
شفیعی از آن دست استادانی است که علم برایش نه عنوان است و نه ابزار قدرت. سالهاست در دانشگاه تهران، بر پلههای دانشکده ادبیات، همانجا کنار دانشجویانش مینشیند و از مولوی و سنایی و عطار میگوید.وقتی یکی از شاگردانش او را «استاد» صدا میکند، چنان با لبخند و خضوع سر تکان میدهد که انگار خودش هنوز همان شاگرد مشتاق است.دکتر محمود سرامی، شاعر و پژوهشگر نامآشنا، درباره این ویژگی او گفته است: « شفیعی از معدود ادیبانی است که در این روزگار از خودبیگانگی انسانها در تنگناهای اقتصادی، زندگی خود را وقف معرفت ادبی کرده است. کتابهایی چون صور خیال در شعر فارسی، شاعر آینهها، گزیده غزلیات شمس و صدها مقاله محققانه و نیز متون مصحح و منقح اسرارالتوحید و مختارنامه و... در کنار انبوهی از مجموعههای شعر، گواه عشق این مرد به فرهنگ آبگون و آتشسار این خاک و آب است. ما با بررسی مجموعه آثار او درمییابیم با شاعری روبهروییم که در عین شناخت دیرینه ادب منظوم دری، نوگراست.»در شعر فارسی معاصر، شفیعی کدکنی را شاعرِ پیوندها میدانند؛ پیوند میان طبیعت و اندیشه، سنت و نوگرایی، ایران کهن و جهان امروز. در شعرهایش نسیم نیشابور با بوی خاک آمیخته است و صدای پرندهای کوچک میتواند نماد انسان معترض شود.در دفترهایی چون در کوچهباغهای نیشابور یا از زبان برگ، طبیعت نه پسزمینه شعر، که خودِ جانِ شعر است؛ جایی که برگ و باران و باد، حامل معناهای اجتماعی و سیاسیاند.
دکتر سیدعلیمحمد پارسینژاد هم در تحلیل آثار او میگوید: «شفیعی کدکنی هم در میان منتقدان ادبی زمان خود یگانه و منحصر به فرد است. به گمانم آثار استاد شفیعی از نقد و تصحیح متون کهن فارسی و جستوجو در آثار عارفان و شاعران بزرگ ایران گرفته تا نقد شعر دیروز و امروز و تئوریهای بدیع او در این زمینه و معرفی نقد مدرن جهانی به ایرانیان و تطبیق آن با شعر و ادبیات عصر ایران همه و همه معتبر و خواندنی و آموختنی است. حرفها و نظرهای او در حوزه شعر و ادبیات همه نوآورانه و بدیع و اصیل است و یک نکته تکراری در آن نمیتوان یافت.»
وفادار به ریشهها
اما آنچه شفیعی را از بسیاری از شاعران معاصر جدا میکند، نه فقط زبانِ شعرش، که منشِ زیستش است. او شاعری است که شعرش از صداقت زندگیاش تغذیه میکند.سالها پیش، وقتی در مقدمه کتاب «طفلی به نام شادی» نوشت: «در تمام مدّتِ شاعریِ من که عمری شصت و چندساله دارد، من همچنان آدم عقبماندهای باقی ماندهام که نه «وزن» را رها کردهام و نه «قافیه» را و نه «معنی» را، نه «عشق» را و نه «تأمّلاتِ وجودی» را و نه «ایران» را»، در واقع از پایبندی به ریشهها سخن گفت؛ از ایستادگی در برابر موجی که میخواست سنت را به نام نوگرایی فراموش کند.
از تصحیح متون تا نظریهپردازی
از دهه شصت به بعد، شفیعی بیشتر در قامت پژوهشگر و مصحح شناخته شد. تصحیح «اسرارالتوحید»، «تاریخ نیشابور»، و مجموعه آثار عطار، فقط بخشی از میراث علمی اوست. در «موسیقی شعر» و «با چراغ و آینه»، نظریه ادبی را با ذوق شاعرانه درآمیخت و نشان داد که نقد، اگر با عشق همراه نباشد، به خشکی میگراید.او از معدود کسانی است که توانست میان دانشگاه و شعر، میان تحقیق و تخیل، پلی بزند.
مدرسه «بیبیجان»؛ شعر تازه استاد
امروز، وقتی در خبرها میخوانیم که او در قروه کردستان مدرسهای ساخته، این حرکت را میشود ادامه همان شعر دانست. شفیعی در شعر، ریشه وطن را آبیاری کرد، و در زندگی، به معنای واقعیاش خاک وطن را. در روز تولدش، شاید بهترین توصیف او را بتوان در همان تصویر ساده یافت؛ تصویری که سالهاست در ذهن شاگردانش مانده است: مردی با موهای سپید، کتابی در دست، نشسته بر پلههای دانشکده، بیهیچ فاصلهای از آنان که آمدهاند از او بیاموزند.این تصویر، خلاصه زندگی محمدرضا شفیعی کدکنی است؛ شاعری که از «کوچهباغهای نیشابور» تا «مدرسه بیبیجان» راهی دراز را پیمود؛ استادی که هر جا میرود، درس میدهد. حتی اگر اینبار، درسش را با ساختن یک مدرسه آغاز کرده باشد.